سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میخائیل رمضان، معلم ساده‏ای بود که به خاطر شباهت شگفتی‏‎آورش به صدام، توسط یکی از نزدیکانش به حزب بعث معرفی می‎شود. او توسط یک جراح آلمانی به نام دکتر «هلموت ریدل» تحت عمل جراحی پلاستیک قرار می‏گیرد تا کوچکترین تفاوتهای صورتش با صدام اصلاح شود. میخائیل رمضان با این شباهت توانست 19 سال نقش صدام را در عرصه‏های اجتماعی، سیاسی و نظامی بازی کند. او در کتاب خاطرات خود که هم اینک گزیده‏هایی از آن را خواهید خواند، اسرار زیادی را فاش می‏کند. او حتا با حسنی مبارک (رئیس جمهور مصر) و یاسر عرفات (رهبر معدوم فلسطینیان) ملاقات می‏کند، بدون اینکه آن دو پی ببرند که او صدام واقعی نیست. شبیه صدام از جبهه‏های جنگ عراق با ایران و روزهای اشغال کویت، دیدارهای متعددی داشته است. میخائیل رمضان چندی پس از اشغال کویت توسط ارتش صدام، از عراق می‏گریزد و به ایالات متحده پناهنده می‎‏شود. وی اکنون ساکن نیویورک است. اتاق تاریک

در ماههای اوّل، هر روز تقلید از رفتارها و شخصیت صدام را تمرین می‏کردم. این تمرینها در قصر جمهوری انجام می‏گرفت. مربی مخصوص من، محمد الجنابی بود که خود را به عنوان مشاور دیوان ریاست جمهوری به من معرفی کرد. ما با هم تعداد زیادی از فیلم‏هایی را که صدام در آنها حضور داشت، تماشا کردیم و نحوهء واکنش و رفتارهای صدام را با دقت دیده و تمرین کردیم. صدام هرچند وقت یک بار برای ملاحظهء پیشرفتهای من در تمرین، در دفتری که در آن تمرینات را ادامه می‎دادم، حضور می‏یافت. این دفتر بعدن به «اتاق تاریک» معروف شد. چراغهای این اتاق در بیشتر اوقات، در حالی که با مربی‏ام محمد الجنابی نوارهای ویدئویی تماشا می‎کردیم، خاموش بود؛ اما این موضوع ربطی به اسم این دفتر نداشت؛ بلکه نام آن به کسانی ارتباط پیدا می‏کرد که در خدمت صدام بودند.

به کارمندان قصر، آنهایی که از حضور من اطلاعی نداشتند، اخطار داده شده که این دفتر، (اتاق تاریک) استودیوی ظهور عکس در موارد بسیار حساس است و آنها حق ورود به آن را ندارند. در ابتدا، انجام تمرینها در حضور صدام برایم دشوار بود. ناراحت شدن صدام از موضوعی، یعنی مرگ حتمی طرف مورد نظر.

سرانجام به کمک مربی‏ام، محمدالجنابی، توانستم کاملن احساس اطمینان پیدا کنم. محمدالجنابی آگاه بود که زنده ماندنش بستگی به پیشرفت کار من دارد. ما روزهای متمادی، نحوهء صدور اوامر، سیگار کشیدن و برداشتن آن از روی لبها به شیوهء صدام را تمرین کردم. هنگامی که محمدالجنابی احساس کرد من در مقابل صدام، آمادگی انجام کارها را دارم، ترتیب ملاقات من با صدام را فراهم کرد. بسیار نگران بودم که مبادا کارهایم دقیق نباشد؛ اما صدام از نحوهء انجام کارها ابراز خرسندی کرد.

روزی صدام وارد اتاق تاریک شد و ابراز داشت که طرح و برنامه‏ای دارد. با شور و حرارت گفت: «می‎خواهم تو را مخفیانه به ایران ببرند؛ به یکی از شهرها یا مناطق بزرگ ایران بروی، مثلن خرم‏آباد یا اهواز یا جایی دیگری در مقابل یکی از اماکن مقدس آنها توقف خواهی کرد و از تو فیلم تهیه می‏کنیم. بعدن نسخه‏ای از آن را برای دولت ایران به تهران می‏‎فرستیم تا ببینیم عکس‏العمل مسئولان ایران چگونه است؟»

پنداشتم این اندیشه، یکی از طرحهای دیوانه‏وار صدام است که غالبن او به اجرا درمی‏آورد. در حالی که می‏خواستم دربارهء نحوهء به اجرا درآوردن این طرح صحبت کنم. صدام خندید و گفت: «نترس میخائیل! این فقط جهت مزاح بود. قبلن گفته بودم که اهل مزاح‏ام.» علیرغم سخیف بودن این لطیفه، من هم خندیدم. صدام علاقمند بود که وانمود کند اهل مزاح و لطیفه است، اما کمتر کسی به این قضیه معتقد بود و محال است که بتوان دریافت صدام با شوخی‏هایش چه منظوری دارد.

محمدالجنابی درصدد برآمد زبان کردی را هم به من یاد بدهد. یادگیری این زبان برای شخص عرب زبان بسیار دشوار است، به همین دلیل نسبت به یادگیری آن اعتراض داشتم. محمدالجنابی به اعتراض من پاسخ داد و گفت: «لازم است فرصت یادگیری هر زبانی غیر از زبان مادری‏ات را از دست ندهی.» نمی‏دانستم که اصرار محمدالجنابی روزگاری باعث نجاتم خواهد شد.

به هیچ وجه آزادی عمل نداشتم. هنگام خروج از قصر و مراجعت به آن، می‏بایست در معیت محافظ و با اتومبیل ویژهء لیموزین که داخل آن قابل رؤیت نبود، رفت و آمد می‏کردم و از ریش مصنوعی استفاده می‏کردم که چهره و قیافه‏ام را کاملن تغییر می‏داد. وقتی افراد بیگانه‏ای در قصر حضور می‏یافتند، حق همراهی با صدام را نداشتم، حتا کارهایم در داخل قصر هم تحت کنترل شدید بود.


عمل جراحی پلاستیک
مربی‏ام محمدالجنابی از همان ابتدا یادآور شد که علیرغم شباهت زیادی که با صدام دارم، اما میزان این مشابهت، کامل و صد در صد نیست. یکی از تفاوتها، قد بلندتر صدام بود که این مشکل را با کفش پاشنه بلند حل می‏شد. به درخواست محمدالجنابی به تصویر صدام با دقت نگاه کردم و گفتم: «بینی صدام از بین من بزرگتر است.» الجنابی جواب داد: «بله همینطور است. به نظر من بهتر است این موضوع را مؤدبانه به عرض ایشان برسانیم. این طور نیست؟ و دیگر چه؟»

جواب دادم: «در صورت من خال وجود دارد.»

گفت: «بله، اما چهرهء صدام این طور نیست. میخائیل بنشین.»

روی مبلی در کنار پنجره‏ای که مشرف به پرچین قصر و رود دجله بود، نشستم. الجنابی گفت: «ظاهرن داری وزن اضافه می‏کنی؟» جواب دادم: «بله، تقصیر مادرم استو از وقتی خواهرم ازدواج کرد و پدرم مرحوم شد، مادرم به جز من، کسی را ندارد که مورد توجه قرار دهد. در حال حاضر هم قدرت خرید هرچه بخواهد، دارد. طوری برایم غذا آماده می‏کند که گویی دیگر آخرین وعدهء غذایی من در این دنیاست!» خوشبختانه وزنم هنوز از صدام کمتر بود و از بابت خوردن مشکلی نداشتم.

محمدالجنابی به من توضیح داد که برای اینکه کاملن شبیه جناب رئیس شوم، به یک عمل جراحی ساده نیاز دارم. وی از من نظر خواست. جواب دادم: «خیلی مطمئن نیستم. به نظر شما این کار ضرورت دارد؟»

محمد گفت: «در این باره فکر کن. اگر یک پزشک جراح زیبایی از آلمان‏غربی دعوت کنیم، مشکلی به وجود نخواهد آمد. او می‏تواند بینی و گونهء‌ تو را خیلی سریع اصلاح کند.»

می‏دانستم که مخالفت من با این عمل، سرپیچی از اوامر صدام محسوب می‏شد و به نظر صدام، کسانی که از خواسته‏‎های او پیروی نکنند، برای همیشه وجودشان زاید است. به نظر صدام این گونه افراد لیاقت زنده ماندن نداشتند. بنابراین به محمدالجنابی جواب دادم: «اگر امکان دارد به اطلاع رئیس برسانید که من آمادهء انجام عمل جراحی هستم.»


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/14ساعت  3:57 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  شنبه 92/7/13ساعت  5:14 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  شنبه 92/7/13ساعت  5:4 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

 

حاج احمد متولد 1332/01/15 در تهران بود.پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سریل ذهاب اعزام شد.

او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بوده و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان می کرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرم آباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی – تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلک الافلاک خرم آباد در سلولی انفرادی گذراند.

پس از شروع قائله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانس کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوت وجو ضد انقلابیون که در راس آنها دمکرات ها قرار داشتند، پاکسازی نماید و پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید.

اوایل خرداد 1359 ماموریت آزاد سازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهک های محارب بوده،  و به وی محول شد. حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برق آسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوت وجود گروهک ها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد. از همین زمان بود که مسئولت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی حسین قچه ای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی و ... به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رو مناطق اطراف آن را از لوت وجود گروهک ها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد. از همین زمان بود که مسئولت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی حسین قچه ای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی و ... به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و روزگاری پرداخت.

آزاد سازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سرپل نفوذ عناصر ضد انقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستاوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمانش در کردستان دانست.

حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بی امان خود را در جبهه های جنوب ادامه دهد او در عملیات بیت المقدس به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 روزم آوران تیپ 27 حضرت رسول (ص)با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند.

ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت: همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطه ور شده و به شهادت رسیده اند برای حفظ اسلام عزیز بوده هر چند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.

هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقه اش احساس می کرد که خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاک لبنان را شنید. او در اواخر خردادماه سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالی رتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی – نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا 
راه های مساعدت به مردم مظلوم و بی دفاع لبنان را بررسی نماید. در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی برباره در شمال بیروت، توسط مزدوران حزب فالانژ اتومبیل متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک – توسط عمال رژیم توریستی به اسارت در آمدند.

 


نوشته شده در  شنبه 92/7/13ساعت  4:43 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  شنبه 92/7/13ساعت  2:47 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگ http://063.parsiblog.com/خوش آمدید
تازه مسلمان
بازاری و عابر
تواناییهای گوناگون انسان /شهید مطهری/
صدای شهید مهدی باکری
[عناوین آرشیوشده]