سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گوشه ای از وصیتنامه شهید مهدی حکمت
در اشک دیده ام، در سوز سینه ام، در فریاد اسیر در گلویم، در تنهایی مکتبم، در رهایی از قید و بندها، تنها تو را می پرستم و از تو کمک می طلبم. باید ز هرچه جز تو باشد، رستن تا به حق پیوستن. حتی اگر از تنگه های صخره ها در خیزش غیر خموش بل با خروش گذر کردن. همه اش لذت آفرین است؛ نه لذت، عمده این است که تو را یاری رسالت باشد.
خدایا! بارالها! ایزدا! پروردگارا! در همه تنهایی و تنهای تنهایی، این تو بودی که گنهکار بنده ات را یاری می کردی. با همه نالایقی، با همه حب نفس، با همه ذلت ها. ای تو عزت ها! تو مرا در صراطی رهنمون ساز، بر راهی که جز تو نبینم و جز تو نگویم و غیر از تو نپویم. دوست دارم چشم هایم را دشمن در اوج دردش از حدقه در بستان درآورد و دستهایم را در تنگه چزابه قطع کند. پاهایم را در خونین شهر منفک از بدن سازد و قلبم را در سوسنگرد سوراخ سوراخ از گلوله هایش کند و سرم را در شلمچه از تن جدا سازد تا در کمال فشار و آزار، دشمنان مکتب ببینند گرچه چشمم و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته ]اند[، اما یک چیز را نگرفته و آن ایده من است. ایده ای پر از عشق بودن و در عاشقی زیستن و با عشق مردن، عشق مطلق، عاشقان الله.

نوشته شده در  دوشنبه 92/7/15ساعت  10:57 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگ http://063.parsiblog.com/خوش آمدید
تازه مسلمان
بازاری و عابر
تواناییهای گوناگون انسان /شهید مطهری/
صدای شهید مهدی باکری
[عناوین آرشیوشده]