میخواهم شادی ام را با تو قسمت کنم
سیب را نصف میکنم
نصف آن کرم خورده است
کیفم را در می آورم پول یا کاغذ
هیچکدام حتی اگر سفید
و تو به من نگاه میکنی
از دور مردی با بسته های اسکناس
او رد میشود نه تو را میبند و نه من را
دلار یا ریال پوند یا هر چی که دارد
بوی خون میدهد بوی کفتاری کثیف
شیطان از دور ایستاده و میگوید
آفرین مرد فکر اقتصادی عالیه
از بالای برجی مردی فریاد میزند میخواهم خودکشی کنم
و مرد پول بدست میگوید
تو جیب هایت را بگرد اگر پولی هست
حیف هست آن را بینداز پایین
و جوان چند بار میگوید چه میگویی
تا مرد نظاره گر یک طبقه مانده به خودکشی
او را کوک میکند که گوشهایش بشنود
و جوان که بلند داد میزند یارو زرنگی
و دست به جیب میشود و چند تا هزار تومانی را
دوباره در جیبش میکند و از خودکشی پشیمان میشود
شیطان در گوشه ای ایستاده و از مرد دست به پول
نفرت پیدا میکند و فرار میکند
مرد پولهایش را محکم گرفته و قدم هایش را تندتر میکند
//آدم برفی//