میخواهم شادی ام را با تو قسمت کنم

سیب را نصف میکنم

نصف آن کرم خورده است

کیفم را در می آورم پول یا کاغذ

هیچکدام حتی اگر سفید

و تو به من نگاه میکنی

از دور مردی با بسته های اسکناس 

او رد میشود نه تو را میبند و نه من را

دلار یا ریال پوند یا هر چی که دارد

بوی خون میدهد بوی کفتاری کثیف

شیطان از دور ایستاده و میگوید

آفرین مرد فکر اقتصادی عالیه

از بالای برجی مردی فریاد میزند میخواهم خودکشی کنم

و مرد پول بدست میگوید 

تو جیب هایت را بگرد اگر پولی هست

حیف هست آن را بینداز پایین

و جوان چند بار میگوید چه میگویی

تا مرد نظاره گر یک طبقه مانده به خودکشی

او را کوک میکند که گوشهایش بشنود

و جوان که بلند داد میزند یارو زرنگی

و دست به جیب میشود و چند تا هزار تومانی را 

دوباره در جیبش میکند و از خودکشی پشیمان میشود

شیطان در گوشه ای ایستاده و از مرد دست به پول

نفرت پیدا میکند و فرار میکند

مرد پولهایش را محکم گرفته و قدم هایش را تندتر میکند

//آدم برفی//

 

 

 


نوشته شده در  جمعه 92/7/12ساعت  12:27 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگ http://063.parsiblog.com/خوش آمدید
تازه مسلمان
بازاری و عابر
تواناییهای گوناگون انسان /شهید مطهری/
صدای شهید مهدی باکری
[عناوین آرشیوشده]