سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو از کوچه باغ زندگی پر کشیدی

صدای برگ ها را شنیدم

درختان با بادهها عشق را رقم زدند

صدای لرزش چشمانت و عقربه های ساعت

من را فراخواندی برای لحظه ای و خداحافظ

دیگر نیستی تا یاری ام کنی

خسته ام خسته ام به اندازه ی قطاری که 

هیچکس خستگی اش را بجز مرد بیدار 

و ستاره ها نمی داند

خسته ام به وسعت طولانی ترین شعر مردی که

صدایش نم خیس... برگ ها را جارو میکند

تو در کدام سیاره ای آدرست را دیگر نگو

بگذار 

تنها باشی

تنهای تنها

هیچکس خستگیت را 

درک نمیکند

تو در سیاره ای هستی که 

آدرسش را نمی دانی

و عاشق محبت

//آدم برفی//

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  11:40 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

 

روحش چقد بلند پروازست

وقتی که از بالا می بیند

که کودکی نفس میکشد

و جسم بی جانی که روح دارد

آنهم در کالبد جدید

تبریک تو هنوز زنده ای

به جهان زنده ها خوش آمدی

//آدم برفی//

 


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  11:39 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

 

قلب زنده ای که حیات دارد

و مادری که هنوز جوانش را می بیند

حتی بدون بودنش

وقتی صدای قلب کودکی را میشنود

وقتی تپش قلب فرزندش به او سلام میکند

خداحافظ مادر و سلام مادر

من زنده ام و قلبم گرما دارد

 

//آدم برفی//

 


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  11:39 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

 

چشمان منتظر

مادری دلنگران

و پدری که اشک چشمانش باران عشق ست

جوانی آرام روی تخت خوابیده ست

و زنی جوان و مادری دلنگران

پدر هم خوشحالست و هم گریان

دلش می لرزد اما هنوز امید دارد

امید به دادن زندگی ای جدید

و نام نیک فرزندش

و فکر بلند پرواز و روح بزرگ خودش

وقتی زندگی را هنوز تمام شده نمی بیند

وقلبش که او را یاری میدهد

 

//آدم برفی/

 


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  11:38 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

در لحظه ها مانده ام

در زمان ایستاده ام

بین زمین و هوا مانده ام

اسیرم اسیر خود اسیر جسم اسیر روح

در کالبدم شکسته ام

در خودم شکسته ام

تبر زدن ریشه را

شوالیه های پوشالی

مگر زمین و زمان را بهم زنم

مگر مرگ را ترجمه کنم

بین این همه شمشیر

بین این همه شیطان

قرارست باران را ترجمه کنم

مگر ترکیدن را ترجمه کنم

مگر غم را مرور کنم

آخر بازی را درو کنم

یا مزرعه را ول کنم

و مترسک بی خیال در غم شوم

/آدم برفی/


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  11:37 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگ http://063.parsiblog.com/خوش آمدید
تازه مسلمان
بازاری و عابر
تواناییهای گوناگون انسان /شهید مطهری/
صدای شهید مهدی باکری
[عناوین آرشیوشده]